اینم عکس ازلالای شما جیگر
اینجا فقط 5ماهت بود اینجا 6 ماهت بود عزیزم اینج 8 ماهت شده بود اینجا10 ماهت بود نازنینم اینجا هم دخترمن چند روز مونده بود تا جشن 1سالگیش ...
نویسنده :
مامان سیما
13:20
روز فراموش نشدنی
در انتظار جوجه بابا پز آیناز در حال باز کردن سن یچ و این هم بلال که عشق منه ...
نویسنده :
مامان سیما
23:19
اولین شاتوت حیاط
م امانی اولین شاتوت حیاط که در اومد نوبرونه بود مامانی فاطمه داد به شما ...
نویسنده :
مامان سیما
23:5
آیناز خوشگل با مامانی فاطمه
چه روز خوبی بود چقدر بیرون با هم گشتیم دایی امیر محمد و خاله شیواهم بودن ذرت مکزیکی خوردیم چقدر مامانی و اذیت کردی بغل من نمیومدی که همش میخواستی بغل مامانی باشی مامانم خیلی مهربونه توهم خیلی زود اینو فهمیدیا شیطون مامان میبینی چجوری از ما فرار میکنی که بغلت نکنیم فسقلی من اینجا خیلی خسته شده بودی زود خودتو انداختی رو بالش ...
نویسنده :
مامان سیما
14:54
روز دوم عید داریم
اولین عید فسقلی من
آماده میشیم بریم امامزاده عین وغین سر خاک مامانجون و باباجون
عزیزدلم ما مامانجون و باباجون از دست دادیم خیلی دوسشون داشتم شاید تو الان متوجه نشی اما دلم خیلی براشون تنگ شده تورو خیلی دوست داشتن میدونم اون دنیا هم جاشون خوبه چون هر دو تاشون مهربون بودن خدا رحمتشون کنه ...
نویسنده :
مامان سیما
16:32