آینازآیناز، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

آیناز نبض زندگی مامان و بابا

                            

 

 

 

دلیل تمام خنده های مامان سیماوبابا رسول

واکسن 18 ماهگی ایناز جونم

سلام دخترمامان خیلی ناراحتم چند وقت نیومدم به وبلاگت سر بزنم اخه شما تب داشتی سرماخورده بودی همش مواظبت بودم اما مریض شدی دوشب تا صبح بالای سرت بیدار بودم پاشویت میکردم بهت خاکشیر میدادم تا طبت بیاد پایین روز اول بردیمت دکتر خودت  الهی بمیرم بهت امپول زد   بعد یکم بهتر شدی که از بهداشت زنگ زدن گفتن الان نوبت واکسن 18 ماهگیته از یک طرف خوشحال شدم از یک طرف غم دنیا برای درد واکسنت ریخت توی دلم البته همش میگفتم اشکال نداره دخترم بزرگ شده اخه میدونی چیه من از واکسن دو ماهگیت که تورو میبردم برای واکسن خانوما بهم میگفتن درد نداره اصلا نگران نباش فقط واکسن 18 ماهگی خیلی اذیت میکنه میگفتم کو تا 18 ماهگی دلم شور میزد با بابا و مامان فاطم...
10 اسفند 1393

4 بهمن تولد مامانی

آینازم عشق مامان امشب خیلی خوش گذشت همه دور هم بودیم  عمه معصومه و عمه منصوره هم دعوت کردیم سر کار بودن نتونستن بیان امروز 4 بهمن تولد مامان سیما بود البته به کسی نگفتیم تولدمه فقط گفتیم مهمونیه بعد غذا کیک اوردم همه جا خردن دایی صادق میگفت الحق که چه ادمای خوبی هستید نگفتید تولده که ما کادو بیاریم خیلی خندیدیم از دست شوخی و کاراش بادمجون شکم پر درست کرده بودم با زاپایا و لازانیا چون عمو محمد دیر اومد غذا یکم دیر شد وقت نشد ازشون عکس بندازم اما جای همه خالی. عالی شده بودن تو دفیقا تولد مامان 1 سال و پنج ماهت شد جیگرطلا                     ...
4 بهمن 1393

خونه خاله جون قربونتم

مامانی امروز رفتیم خونه خاله سمانه و عمو حسین خیلی با امیرعلی جون جور شده بودی و بازی میکردی باعث شدن روز فراموش نشدنی برای شما دوتا بشه الهی فدای شما دختر خوش رو و مهربونه خودم بشم راستی مامانی الان خاله سمانه نی نی داره نینیش 5 ماهشه انشالله به سلامتی زایمان کنه یه داداش کوچولو برای تو بیاره فداش بشم من                             ...
19 دی 1393